^^^^^*^^^^^وضعیت من 23 ساله درحال رقابت با 50 ساله هایی که با دلار هزار تومنی موفق شدن
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
فصل چهارم : گذر زمان همه چیز را مشخص می کند
پرتو دلنواز افتاب از پنجره به اتاق تابیده میگشت؛ که پرده طلایی با رگههایی از نخ براق جلوه افزونی به نور ان میبخشید و فضای اتاق را شادابتر از ان چه بود، به نمایش گذاشت. درخشش ان نوید شروع یک روز تازه بهاری را به مردم هدیه میداد
پافشاری خورشید، فرجام هلیا را از دنیای رویاها بیرون کشید؛ کش و قوسی به بدنش داد. سپس راه اشپزخانه را در پی گرفت. خستگی هنوز در وجودش بود، به زور لای چشمانش را باز کرد تا بتواند در یخچال را باز کند که تکه کاغذ روی ان نظرش را جلب کرد
سلام هلیا، ایلیا رفته اداره؛ منم رفتم خونه سرهنگ. مراقب باش خونه رو به باد ندی
هلیا تکه کیکی از درون ان بیرون اورد و سری از انبوه اندوه تکان داد
♥♥.♥♥♥.♥♥♥
بجای اینکه بخوای
اتفاقات زندگی روعوض کنی
یا بخاطرش غصه بخوری
باهاش سازگاری کن
وسعی کن
توتک تک ثانیه ها شاد باشی
هیچ اتفاقی موندگار نیست
همه اتفاقی بالاخره تموم میشن
همه ی سختی ها و مشکلات تموم میشه
وبعد حسرت میخوری که
تو این لحظات شاد نبودی
نوشته شده از کیارش
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
تو زندگی از چیز های زیادی میترسیدم و نگرانشون بودم
تا اینکه تجربشون کردم و حالا ترسی ازشون ندارم
از تنهایی میترسیدم ؛ یاد گرفتم خودم رو دوست داشته باشم
از شکست میترسیدم؛ یاد گرفتم تلاش نکردن ینی شکست
از نفرت میترسیدم؛ یاد گرفتم هر کسی یه نظری داره
از درد میترسیدم؛ یاد گرفتم دردکشیدن برای رشد روحم لازمه
از سرنوشت میترسیدم؛ یاد گرفتم من توان تغییرشو دارم
از گذشته میترسیدم:فهمیدم گذشته توان اسیب رسوندن ب من رو نداره
از رکب نزدیکان میترسیدم؛ یاد گرفتم چشممو باز تر کنم قوی تر از قبل بشم تا حسرت با من بودن رو بخورن
و در اخر از تغییر میترسیدم تا فهمیدم
«حتی زیباترین پروانه ها هم قبل از پرواز کرم بودند و تغییر اونها رو زیبا کرده»
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
o*o*o*o*o*o*o*o
تو زندگی از چیز های زیادی میترسیدم و نگرانشون بودم
تا اینکه تجربشون کردم و حالا ترسی ازشون ندارم
از تنهایی میترسیدم ؛ یاد گرفتم خودم رو دوست داشته باشم
از شکست میترسیدم؛ یاد گرفتم تلاش نکردن ینی شکست
از نفرت میترسیدم؛ یاد گرفتم هر کسی یه نظری داره
از درد میترسیدم؛ یاد گرفتم دردکشیدن برای رشد روحم لازمه
از سرنوشت میترسیدم؛ یاد گرفتم من توان تغییرشو دارم
از گذشته میترسیدم:فهمیدم گذشته توان اسیب رسوندن ب من رو نداره
از رکب نزدیکان میترسیدم؛ یاد گرفتم چشممو باز تر کنم قوی تر از قبل بشم تا حسرت با من بودن رو بخورن
و در اخر از تغییر میترسیدم تا فهمیدم
حتی زیباترین پروانه ها هم قبل از پرواز کرم بودند و تغییر اونها رو زیبا کرده
o*o*o*o*o*o*o*o
خیلی قشنگه
دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
این گونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت
منت نکش از غیرو پر و بال خودت باش
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش
o*o*o*o*o*o*o*o
اقبال لاهوری
وقتی یکی زیاد میخنده: فهمیدم دندوناتو مسواک زدی @~@~@~@~@~@ وقتی کسی نمیخنده: میدونستید خنده ادمو خشگل میکنه @~@~@~@~@~@ وقتی کسی جک میگه و شما خوشتون نمیاد: اینقدری ک تو نمک داری خیار شور نداره @~@~@~@~@~@ وقتی شما جک میگید و کسی خندش نمیاد: عجب قصه جالبی گفتم @~@~@~@~@~@ وقتی که کسی آهسته حرف میزنه : قیف بدم خدمتتون @~@~@~@~@~@ وقتی کسی بلند حرف میزنه: اروم تر الان پاره میشه @~@~@~@~@~@ وقتی کسی داره درس میخونه: بابا ان انیشتین؟ @~@~@~@~@~@ وقتی کسی با صدای بلند آواز میخواند و صدای بدی دارد: این انرژی ک داری استفاده میکنی حیفه ها.میتونی تو ضمینه ی دیگه ای امتحان کنی @~@~@~@~@~@ وقتی یکی تو جمع داره میگه همه دوس دارن با من دوس شن: خب جنس ارزون مشتری زیاد داره @~@~@~@~@~@ وقتی یکی داره از شاخ بودن تو فضای مجازی میگه: شاخ بودنت تو فضای مجازی مثل پولدار بودن توو جی تی ای میمونه @~@~@~@~@~@ وقتی جواب سوالی را نمیدانید: گوگل و واسه ادمایی مثل تو ساختن @~@~@~@~@~@ وقتی دیگران به شما حسودی و در حسرت شما هستند : عزیزم آسانسور خرابه.توکف بمون @~@~@~@~@~@ ادامه دارد 😊✋
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
یه قانونی هست که میگه دیدن زیبایی ها و امکانات جهان، بذر خواسته ها و آرزوها رو در وجودت میکاره
بعد بذر به وسیله باورهات رشد میکنه
اگر اون باورها به اندازه کافی درباره ی اون خواسته
خالص (هماهنگ) باشن؛ اون خواسته، جزئی از تجربه زندگی شما می شه
حالا زمانی که خودت رو در مواجه با زیبایی های جهان قرار میدی صرفاً دونستن این که آدمهای زیادی همین حالا در حال تجربه ی آرزوهای من هستند ناخودآگاه، بذر امکان پذیری اون آرزو رو در ذهنت میکاره
و روندی نامرئی در ذهنت شروع به رشد میکنه
و ذهنت رو برای داشتنش متقاعد میکنه
حالا اگه آگاهانه، به این روند ناخودآگاه قدرت بدی
یعنی هرچه بتوانی ذهنت رو با ورودی های هماهنگ با آن خواسته و شواهد و مدارک امکان پذیربودنِ “داشتن آن خواسته” احاطه کنی-
اون روند نامرئی که در وجودت برای خلق آن خواسته شکل گرفته، تغذیه می شه
و به درجه خلوص فرکانسیِ بیشتری درباره اون خواسته می رسی
و طبق قانون خداوند، به سمت ایده ها و راهکارهایی هدایت می شی که شما رو به اون خواسته می رسونه
یعنی همزمان که با زیبایی ها، نعمت ها و امکانات جهان مواجه می شی
و آدم های زیادی رو می بینی که همین حالا در حال استفاده از اون امکانات هستند، ذهنت متمایل به این سمت می شه که شما هم می تونی اون خواسته رو داشته باشی پس با خواسته ات هم مدار شو؛
و به کمک تبدیل فرکانس حسرت به فرکانس تحسین و تبدیل فرکانس نیازمندی به فرکانس سپاس گزاری و… و در یک کلام تبدیل ترمز به گاز، جلو برو
اون وقته که جهان راهی نداره جز آنکه به وسیله
*********◄►*********
من بغضِ آخرِ شبِ تولدِ چهل سالگیتم
بی حوصلگیت پشتِ ترافیک سنگین از پرحرفیایِ زنی که کنارت نشسته
بی خوابیِ شبِ قبلِ ماهِ عسل و خستگیِ صبحِ فرداشم
من اون لحظه ایم که دلت یهو با پلی شدنِ یه آهنگِ آشنا هُررری میریزه
بند اومدن اون نفس راحتی ام که داری وقت شونه کردن موهای فرخورده ی دخترت می کشی
من مچاله شدن دخترت تو خودش از زورِ گریه و بالشت خیسشم
ولو شدن تن نحیفش توی تراس و اشک هاش تو اتوبوس های خطی جلوی چشم آدم هام
بغض های همسرت از دوست نداشته شدن و سیگار لای انگشت های پسرتم
من طعم آشنای یه خورشت قرمه سبزی ام که زهر میشه به کامت
غم لحظه ایم که از دور میبینی دارم کنار کسی که دوستم داره می خندم، خوشحالم
نم اشکت از دوری دخترتم، وقتی داره به هوای کسی زودتر از موعد خونه رو ترک میکنه
من چایِ عطریِ سرد شده ی یه عصرِ کسل کننده ام که تنها تو تراس خونت نشستی و توی خاطراتت دنبال یه دوست داشتن و دوست داشته شدن واقعی می گردی، یه لبخند آشنا، موهای فرخورده ای که انگشتاتُ لای پیچ هاش جا گذاشتی
وضع ریه هات خرابه و غدقن شدن سیگارتم
من تنهاییتم تو بیمارستان وقتی داری نفس های آخرو می کشی
من میرم اما نمیرم
از کنارت میرم اما تو یادت، تو تک تک لحظه های عمرت
حسرت بودنمُ جا میذارم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
فاطمه صابری نیا
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم