♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
فصل چهارم : گذر زمان همه چیز را مشخص می کند
پرتو دلنواز افتاب از پنجره به اتاق تابیده میگشت؛ که پرده طلایی با رگههایی از نخ براق جلوه افزونی به نور ان میبخشید و فضای اتاق را شادابتر از ان چه بود، به نمایش گذاشت. درخشش ان نوید شروع یک روز تازه بهاری را به مردم هدیه میداد
پافشاری خورشید، فرجام هلیا را از دنیای رویاها بیرون کشید؛ کش و قوسی به بدنش داد. سپس راه اشپزخانه را در پی گرفت. خستگی هنوز در وجودش بود، به زور لای چشمانش را باز کرد تا بتواند در یخچال را باز کند که تکه کاغذ روی ان نظرش را جلب کرد
سلام هلیا، ایلیا رفته اداره؛ منم رفتم خونه سرهنگ. مراقب باش خونه رو به باد ندی
هلیا تکه کیکی از درون ان بیرون اورد و سری از انبوه اندوه تکان داد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
از خواب بیدار شد و به سمت تراس گام برداشت، بافتی را برداشت تا مبادا سرما بخورد. در ان سلطنتی اتاقش را باز نمود، باد دستانش را بر موهای دخترک کشید که باعث میشد او تبسمش را پررنگتر سازد
بهار باصبوری فراوان و اهسته اهسته زمین را تصاحب میکرد. او رنگها را درگرگون و قلب عشاق را لرزان میگرداند
بافت قرمزی را که بر دوش دخترک اویزان بود؛ باد با دستان پر مهرش جارو میکرد که ان به تلاطم افتد گرچه دخترک با سر سختی مانع نیت شوم ان میگشت
روی صندلی حصیری تراس نشست، زانوانش را در اغوش کشید و صفحه اول کتاب را گشود؛ گذر زمان را حس نکرد، همچون ماهی بی جانی در دریای مواج لغات غرق شد
صدای خنده بلند شیدا و سپهبد همانند صیادی ماهر او را از دریا واژگان بیرون کشید؛ تا جایی که کتاب را خوانده بود، علامت گذاشت. ان را بست و بر میز عسلی رنگش گذاشت تا به سمت حیاط گام بردارد. شاید تنها چیزی که مانعی برای او میساخت تا ادامه کتاب را نخواند، هدیه حقیقی تولد شانزده سالگیاش بود
اری؛ فقط این کادو میتوانست او را از وسوسه جملات زیبنده جدا کند
پلکان را گذراند و از پنجره سالن پذیرایی چشمش به شیدا مادرخواندهاش افتاد که با ذوق و شوق شایگان، چیزی را برای همسرش تعریف میکرد. سپهبد هم با تمام هوش و حواس گوش میسپرد؛ ناگهان چشمش به هلیا افتاد که مرددانه در سالن ایستاده بود
هلیا بیا اینجا با ما بشین
هلیا فاصله باقی مانده تا حیاط را طی کرد و به انان رسید؛ مشتاقانه صندلی را کنار کشید. روی ان نشست، سپهبد دو تکه از کیک یک دست خامه ای_شکلاتی جدا کرد و جلوی همسر و دخترش گذاشت. برای هلیا در لیوانی خالی شربت پرتقال ریخت سپس با طنعه رو به دخترکش گفت
چی شد یادی از فقیر فقرا کردی؟؟؟؟؟
با غرور پشت چشمی نازک کرد و لب به سخن گشود
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
تو به هون اندازه بزرگی که من اجازه میدم باشی
🎥 Millers Crossing
@~@~@~@~@~@
ژیژی (لسلی کارُن): من ترجیحاً میخوام با تو بدبخت باشم تا بدونِ تو
🎥 Gigi
@~@~@~@~@~@
داشتم به صدات گوش مےدادم
حواسم به حرفات نبود
شهاب حسینی
(📽پرسه در مه)
@~@~@~@~@~@
عشق چيزه عجيبيه
وقتی از چنگت دراومد
ديگه نميتونی پسش بگيری
زندگيه ديگه؛ يه روز عاشقشی
روز بعد... هيچ حسی نداری
عشق تورو عوض ميکنه
🎥 Chinese Puzzle
@~@~@~@~@~@
سمت هر کس انگشتی نشانه روی
سه انگشت به طرف خود توست
🎥 Shutter Island
@~@~@~@~@~@
ایرانی جماعت دهنش سرویس شه، انقلاب میکنه
📽 چهارانگشت
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
پرویز پرستویی: اینجور شده دیگه
وقتی به یه آدم زیادی لطف می کنی
بعد از مدتی هم خودشو گم میکنه
هم تورو
📽 زیر تیغ
@~@~@~@~@~@
داداش ابد و یک روز یعنی چی؟
یعنی کل عمرتو تو زندونی، حبس ابد که بهت بخوره ممکنه عفو بخوره بت بعد ده پونزده سال ازاد بشی
ولی ابد و یک روز که بت بخوره امکان نداره آزاد بشی؛ یه روز بعد مرگت آزادت میکنن
📽 ابد و یک روز
@~@~@~@~@~@
جنگ که برنده نداره
اونایی تو جنگ برنده اند که اسلحه میفروشن
اونا میخوان از تنگه رد شن
اما نمیدونن باید اول از رو جنازه ما رد شن
📽 تنگه ابوقریب
@~@~@~@~@~@
(زنده یاد خسرو شکیبایی): اگر حجاب رو رعايت ميکنيم فقط به خاطره احترام به عقيده شماست
ما با هم راحتيم اما بی غيرت نيستيم
🎥 دلشکسته
@~@~@~@~@~@
مهران مدیری : تا دیروز وامیستادی جلو در آسانسور میگفتی دربست! الان آپارتمان نشینی یاد ما میدی؟
🎥 دایرهزنگی
@~@~@~@~@~@
من دوستت دارم،ميخواستم باقی عمرم و با تو بگذرونم
وَ بعضی وقتا ادما میخوان همین حرفارو از زبونت بشنون... برای شنیدنشم دس به این کارا میزنن
بد اخلاق بودن بد نیس
ولی اینکه اخلاق خوبتو واسه
یه مشت بی لیاقت رو کنی غلط اضافسر
📽ممنوعه
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
میدونی تو این شهر چقدر دختر هست که آرزوشونه جای تو باشن؟
از شرافت، فقط "شَرّ و آفَتِش" به ما رسید
📽 هیولا
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
ای کاش وقت داشتيم
تا اينا رو دفنشون میکرديم
جوزی (کلينت ايستوود) : گور باباشون
لاشخورها هم گناه دارن
همش که نبايد کرمها غذا بخورند
🎥 The Outlaw Josey Wales
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
اون یه خانوم یا یه خانه بدوش _ فاحشه ؟
نمیدونم بهش توهین کن
اگر ولگرد و فاحشه باشه عصبانی میشه، ولی اگه خانم باشه، میخنده
🎥 Vivre Sa Vie
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
من واسه خوب بودن وقت ندارم
باید دنیارو تغییر بدم
🎥 Steve Jobs
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
تو سن من
شمع ها بیشتر از کیک خرج برمیدارن
🎥 Mr. Nobody
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
با کمال احترام اگه وکیلی و پول درست حسابی به جیب نزدی، کارت رو بلد نیستی
🎥 Better Call Saul
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
وانمود کردن به دوست داشتن کسی که دوستش نداری از وانمود کردن به دوست نداشتن کسی که دوستش داری سخت تره
🎥 The Lobster
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
مایک : میدونی یک پلیس بیشتر از همه از چی میترسه؟ بیشتر از تیر خوردن، بیشتر از هر چیزی، زندان ... زندانی شدن در کنار اونایی که خودش انداخته اون تو
🎥 Better Call Saul
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
من آدم متمدنی هستم
پس این تمدنت رو جمع کن و گورتو از اینجا گم کن
🎥 Deadwood
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
هاردی: استن پدرت چیکاره بوده؟
لورل: تو کار چوب بوده. البته به صورت محدود
هاردی: یعنی چیکار میکرده؟
لورل: خلال دندون میفروخته
🎥 One Good Turn
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
اگه سیم لخت باشه چی میشه؟
پاتریک: من سال هاست بیدارمیشم، میخورم، میخوابم؛ حس میکنم به استراحت نیاز دارم
📽 باب اسفنجی
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
🖇
یا زیاد بخوانید یا اصلا نخوانید
کسانی که چند کتاب محدود خواندهاند به متوهمترین و خطرناکترین انسانها تبدیل میشوند، زیرا تعصب شدیدی روی دانش اندکشان پیدا میکنند
🕴کارل سیگن
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
عکس دیگه ای از ایشون در دست نیس
😉😉
یه نکته؛
مردم ما مقاومت شدیدی نسبت به فهمیدن دارن
پس خودتو برا نفهمی یه عده خسته نکن
شاد باش
🕴امیر ستار آریا فر
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
(همینطور که میبینن؛ شیخهن اندر مطبخ به سر میبرد، میگن حتی اونجا می خوابه، چایلد لِیبِر کی بودی تو؟😉)
مَ هم دلمممم برات یه عالمه تنگ شده بود
ولی خب این دوره امتحانا، درس و مشقات رو اولویتشونو ببر بالا تر
ما هم اینجا هستیم همیشه پیشتیم و فاصلمون بات
فاصلته تا گوشیت
🕴حسین پیرزاد روزبهانی
منت دار حضورتونم🖤
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
**♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*
آدمها اگه مرام داشتن گناه نمیکردن
🎥 مارمولک
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
انتخاب هایی که ما میکنیم
شخصیت واقعی ما رو مشخص میکنه
🎥 هریپاتر
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
همتا: من برم واسه جفتمون بهتره
کاوه: برو ! اگه تصمیمت اینه برو !
فقط بگو اینو از ته دلت میگی؟
همتا: از ترسم میگم !
نمیخوام آرامش زندگیت به هم بخوره...
کاوه: اگه بگم قبل تو هم آرامشی نداشتم چی؟!
📽 مانکن
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
در جهانی که زندگی میکنیم
کلمات بیشتر از گلوله ها آدم میکشن
📽 هیولا
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
آقو ۸۰ درصد تفریحات در مملکت ما ممنوعه
اون ۲۰ درصد هم که سرطان زاست
🕴آقای همساده
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
اگه نمیخوایش مثل مرد بگو نمیخوامت
دیگه میخوام ولی نمیشه چه کوفتیه؟
📽 ممنوعه
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
عاشق بزدل
عشق رو هم
ضایع میکنه
آقای قُباد دیوان سالار
📽 شهرزاد
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
حامد_پیمان معادی:
شما همیشه اون مدلی که دلت خواسته زندگی کردی
من و خیلیهای دیگه اون مدلی که مجبور بودیم زندگی کردیم
📽 قصهها
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
هرکس به زنی آسیب برسونه لایق زندگی نیست؛ چون زنها برای مهار طبیعتِ وحشی باید در کنار مردها باشن
🎥 Unforgiven | 1992
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
همه خودخواه و دروغگو شدن،
هر کسی هم واسه خودش یه توجیهی داره
🎥 Rashomon | 1950
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
هنر، مزرعه بلال نیست
که محصولش بهتر شود
از ستارههای آسمان هم یکی میشود کوکب درخشان؛ الباقی، سوسو میزنند
🎥 کمالالملک
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
مرگ موشی که تاریخ انقضاش گذشته، تاثیر بیشتری داره یا کمتر؟
🎥 Wild Tales
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
وقتی که یک نفر رو همیشه ببخشی
این فرصتو ازش میگیری که بفهمه هر اشتباهی یک تاوانی داره
👤 مهرانمدیری
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
به آدم دروغ میگویند
آدم دروغها را میبیند و به روی خودش نمیآورد
در واقع آنها را تحمل میکند
آنوقت فکر میکنند آدم احمق است، نمیفهمد
👤 آنتونچخوف
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
*و در آخر، دیالوگی بس ماندگار؛ از شیخ الشامورتی *
بچو ها بیااااید یه کلمه جددددید یاد گرفتیدم
لاکچری رو که بلد شدم
رل و کراشم بلد شدم
نوتلا هم فهمیدم
چند وقت پیشا هم شیو رو فهمیدم
*vakh_vakh* *vakh_vakh* *vakh_vakh* *righ_khand* *righ_khand* *shashom_rikht*
*ولی فقط اینجاش⬇️😂😂*
هر موقع میخوام برم ریشامو بزنم
تو خونه داد میزنیوم که
شب🌙و روزتون🌞خوش✋
^^^^^*^^^^^
یه اصطلاحی هست که میگه
دوسال میریم سربازی
شصت سال خاطراتشو تعریف میکنیم
حالا یجور دیگه هم هست
میگن
دوسال عمرمون تلف شد
پدرمونو دراوردن
...
و اینا
بعد همش مینالن که
عخییی
چه روزایی بود
یادش بخیر
...
و اینا
^^^^^*^^^^^
بگذریم
تو سربازی اینایی که پایه خدمتیشون بالاست
معمولا دیگه چموش بازی در میارن
پست نمیدن
میشن ارشد و اذیت جدیدا میکنن
بهرحال برا خودشون حق اب و گِل دارن
قبلا گفتم خدمتم توی نقطه ی صفر مرزی بود و تو سنگر کمین
چون تیربارچی بودم و تیربار هم دوتا خدمه میخواد
همیشه یکیو میفرستادن کمکی برا من
ولی خب
دو روزه از اون جهنم جیم میزد و من تک میشدم
بگذریم که من ژنتیک تنهایی خودمو دوست داشتم
پس از خدا م بود کسی دورم نباشه
^^^^^*^^^^^
یروز چندتا سرباز صفر رو فرستادن پاسگاه ما
افسر مافوق هم کمال سوءاستفاده رو از این بدبختا میکرد
ولی برا ما قدیمیا جرات نداشت شاخ بشه
چون بد جور ضایعش میکردیم
از قضا یکی از این جدیدا خیلی پسر ساده و در عین حال نفهمی بود
سر همین نفهم بازیش خواستن اذیتش کنن
به این شاخ شمشاد گفته بودن اینجا باید حق طناب بگیری
این یه اصطلاحی بود تو سربازی
که برا بچه ترسو ها کاربرد داشت
یعنی با طناب خودتو دار بزنی
و گویا کسی به این شاخ شمشاد گرا نداده بود که این یه اصطلاح سرکاریه
^^^^^*^^^^^
ضمن اینکه میخواستن اینو از سر خودشون کم کنن
فرستادنش دوکیلومتر جلوتر پاسگاه
داخل مرز..سنگر کمین..پیش منه خدا زده
همون روز با قاچاقچیها درگیر بودیم
نگو به این نکبت گفته بودن
سهم طناب تو..پیش اون سربازه س که تو سنگر کمینه
باید بری پیش اون
^^^^^*^^^^^
القصه
من مشغول تیراندازی بودم و هی باید قطار فشنگ میدادم دهن تیر بار
یهو دیدم یه سرباز
عین گاو داره وسط درگیری میاد سمت من
صدا هم به صدا نمیرسید که بهش بگم
نکبت..موقعیت منو لو میدی..نیا سمت من
با بیسیم به عقب گفتم این نکبت کیه داره میاد..چرا فرستادینش
گفتن کمکی خودته
نمیشد کاری کرد
فقط یه لحظه عقل کرد و دراز کش و سینه خیز اومد
تا رسید تو سنگر گفت
حق طناب من پیش شماست؟؟؟
^^^^^*^^^^^
گاهی وقتا ادم دلش میخواد یه کارد برداره
شاهرگ خودشو بزنه
یه مشت تو پوزش زدم و گفتم
میتمرگی همینجا و تا نگفتم تکون نمیخوری
بدبخت ریده بود تو خودش
بعد یکساعت که درگیری تموم شد
بهش گفتم
مردک شتر
اومدی اینجا مال باباتو بگیری؟
خب نفهم..میکشنت
بعدشم براش توضیح دادم که حق طناب برا سرکار گذاشتنت بوده
^^^^^*^^^^^
طبق معمول
روز بعد باز تنها شدم
چون از من خر تر برا اون پست و اون سنگر نبود
الهی که هیچوقتی..هیچ کسی نفهم گرفتار نشه
o*o*o*o*o*o*o*o
وصیت نامه شهید مدافع حرم امین کریمی چنبلو
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
به نام خالق هرچه عشق، به نام خالق هرچه زیبایی
به نام خالق هست و نیست
سلام علیکم
و اما بعد، بنده حقیر امین کریمی فرزند الیاس، چنین وصیت میکنم
بارالهی، ببخش مرا که تو رحمانی و رحیم
همسر مهربانم _کُرِخان_ حلالم کن، نتوانستم تو را خوشبخت کنم، فقط برایت رنج بودم
پدر و مادر عزیزم، ببخشید مرا، نتوانستم فرزند لایقی برای شما باشم
پدر و مادر عزیزم _حاج آقا و حاج خانوم _، داماد و پسر لایق و مهربانی نبودم، حلالم کنید
بنده در کمال صحت و سلامت عقل چنین وصیت میکنم
بعد از فوت بنده، تمامی دارائی و اموال من در اختیار همسر مهربانم قرار گیرد و ایشان بنا به اختیار و صلاح دید خود عمل نماید
و در آخر
از تمامی عزیزانی که نسبت به بنده حقیر لطف کردهاند، خواهر، برادر عزیزم حلالیت میطلبم و خواهش میکنم و باز خواهش میکنم که خود را اسیر غم نکنند. لطف و تدبیر خداوند چنین بود
همسر مهربان و عزیزم، ای دل آرام هستی من، ای زیباترین ترانهی زندگی من، ای نازنین
از شما خواهش میکنم که باقی عمر گران قدر خود را به تحصیل علم و ادامهی زیبای زندگی بپردازی. (من از شما راضی هستم)، زیبای من خدا نگهدارت باد
بنده حقیر امین کریمی چبنلو
14/6/1394
*♥♥♥♥*♥♥♥♥*
نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄
نامه های عاشقانه | قسمت دوم | محمدرضا ملک خواه ◄
نامه های عاشقانه | قسمت سوم | علیرضا اشرف گنجویی ◄
نامه های عاشقانه | قسمت چهارم | روح اللَّه خمینی ◄
نامه های عاشقانه | قسمت پنجم | محسن حججی ◄
نامه های عاشقانه | قسمت ششم | محمدرضا دستواره ◄
شهید «علیرضا اشرف گنجویی» در طول مدتی که در جبهه حضور داشت، چندین نامه دلتنگی با همسرش «ملیحه ابراهیمی» رد و بدل کرده است که یکی از این نامهها ، در ۵ شهریورماه سال ۱۳۶۳ نوشته شده است
o*o*o*o*o*o*o*o
o*o*o*o*o*o*o*o
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
خداوندا! اگر تمامی درختان قلم و تمامی آب دریاها مرکب [شوند]، شاید بازهم توان بازگو کردن احساسات جوشیده از قلب این عاشق دلخسته را در قالب واژهها و کلمات نداشته باشند
مقدمتاً با سلام گرم به پیشگاه امام زمان و رهبر کبیر انقلاب اسلامی که در دامان یگانه بانوی عالم بشریت، فاطمه دخت والاگُهر پیامبر تربیت یافتهاند و همچنین عرض سلام به حضور والامقام زنانی که در بستر خونین تاریخ رهرو راه فاطمه و زینب (س) بودهاند و از دامان تعلیم و تربیتشان مردانی به درجات رفیع ایمانی عروج کردند که این مردان خود ورقزننده و سازنده صفحات درخشان تاریخ انسانیت بودند. منجمله خدمت بهترین زن عالم موجود، ملیحه خانم این مادر نمونه در سنگر تعلیم و تربیت
ملیحه جان ! الان پنج روز است که از هم جدا شدیم. اما خود میدانی چقدر برایم سخت گذشته [است]
باور کن گاهی اوقات فکر میکنم اگر به رضای خداوند متعال فکر نمیکردم، چگونه میتوانستم دوری از عشق جاودانهام ملیحه را تحمل کنم
امیدوارم خداوند به ما توفیق عمل برای یاری دینش عنایت فرماید
عزیزدلم، ای جگر گوشهام! پس از آنکه لحظه جدایی فرا رسید و با دنیایی از خاطرات خوش و دلی گرفته از غم دوری از هم جدا شدیم، من در مسیر، خودم به تهران رسیدم که همانطور در سایر نامهها گفتم، آقای صافی و خانواده نبودند که از آنجا به سنندج و از آنجا به مریوان آمدم و الان که مشغول نوشتن این نامه هستم و در سنگر نشستهام و ساعت حدوداً ۶ است
در مورد آمدنم احتیاج به ذکر نیست، فقط این را بدان که خدا میداند با تمام وجود باور کن معنی این لفظ با تمام وجود اینجا میفهمم که یعنی چه، با تمامی ذرات وجودم هر لحظه میدانی که تمامی به یادت هستم و شاید در هر آن صدها بار، روحم به سویت پرواز میکند و پروانهوار گرد شمع وجود و هستی خودم ملیحه میگردم
ملیحه جان! همانطور که ابتدا گفتم به خدا توانایی انعکاس آنچه در سرم دارم در خود نمیبینم و فقط این را بدان که دوستت دارم بیش از هر زمان دیگر و این خود معجزه الهی است که الحمدالله روزبهروز این عشق قلبی بیشتر میشود
ملیحه عزیزم! خواهشی که دارم این است که از خودت مواظبت کنی؛ زیرا مطمئن باش راحتی خاطر من، در این منطقه دور افتاده زمانی است که بدانم در کمال صحت و سلامت هستی. بهخصوص که حالا دیگر امانتی داری و جمعاً شدهاید امانتین
ملیحه جان! اگر مرا دوست داری به فکر خودت و بچهات باش و مرتب به دکتر برو... اگر در طول این مدت خطایی از من سر زد طلب عفو و بخشش دارم خلاصه اینها همه از ضعف ایمانی ماست، به بزرگواری خودت ببخش. به خدا نمیخواهم نامه را تمام کنم؛ زیرا تمام وجودم صحبت شده و تماماً صحبتهای عاشقانه و از ته دل، ولی امیدوارم بزودی زود از نزدیک دیدارت کنم
علیرضا اشرف گنجویی در سال ۱۳۴۱ در مشهد به دنیا آمد و دوران دبستان و راهنمایی را در سرآسیاب فرسنگی کرمان گذراند و در ایام انقلاب بهعنوان یک نیروی فعال در تظاهرات ضدرژیم شرکت میکرد و در فعالیت اجتماعی و فرهنگی نقش اساسی داشت. وی در سال ۱۳۵۹ وارد دانشکده افسری امام علی (ع) و یکی از افسران فعال در عرصه سیاسی شد و با بخش عقیدتی ارتباط قوی داشت
علیرضا اشرف گنجویی در سال ۱۳۶۳ وارد جبهه حق علیه باطل شد و در تیرماه سال ۱۳۶۶ در منطقه سومار به شهادت رسید و پیکر مطهرش تا ۲۴ سال مفقود بود که بعد از سالها انتظار، در تیرماه سال ۱۳۹۰ خود را به مراسم سالگرد شهادتش رساند
*♥♥♥♥*♥♥♥♥*
نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄
نامه های عاشقانه | قسمت دوم | محمدرضا ملک خواه ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم