یه موزیک براتون نهادم از حامد پههههههلان
بزنید به کمر موزیکو کیف کنید
تکون بده لامصبو
آهاااااا ما شا الله
[audio mp3="/uploads/2017/02/khengoolestan_hamed_pahlan_7_esfand_1395.mp3"][/audio]
لینک دانلود ◄
حجم : 3 مگا بایت
من باید چیکار کنم از کارا دست برداری
حالا قررررررررررررررررر
💃💃💃💃💃
دیدمت تو کوچمون ، محل ندادی منو تو
دارم غیرتی میشم بکش جلو روسریتو
💃💃💃💃💃💃
نمیتونی اینجوری بگذری از احساسم
تو خودت نمیدونی روی تو چقد حساسم
نمیزارم دیگه بد شی دختر ، از عشق مو دیگه رد شی دختر
ازین کارا تو بلد شی دختر ، بیخیالش حالا هر چی دختر
💃💃💃💃💃
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
**♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*
لیست موزیکو باز فعال میکنیم
توجه کنید تا وقتی میخواید دانلود کنید نبندید لیست رو که میره تا دفعه بعدی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
بی آنکه به دیگران تهمت بزنم
جیب هایت را بگرد
من
حواسم را گم کرده ام
دیروز
تنها تو با من بودی
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
دانیال رحمانیان
تو مسيرای سخت زندگيتون . . . آدمای كم ظرفيت رو همراهتون نبريد . . . بار اضافی محسوب ميشن ♦♦---------------♦♦
من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد اما من! هرگز حرف خدا را باور نکردم وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدای خدا را نشنوم من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریم نکرد دانستم که نابودی ام حتمی است. با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد ومرا پذیرفت نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم گفتم: خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم خدا گفت هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم گفتم: خدایا عشقت را بپذیرفتم و از این لحظه عاشقت هستم سپس بی آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگی ام ادامه دادم اوایل کار هر آن چه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم و خدا فوری برایم مهیا می کرد از درون خوشحال نبودم ؛ نمی شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بی توجه باشم از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزوهای زندگی ام از خدا نظر بخواهم زیرا سلیقه خدا را نمی پسندیدم با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چیزی در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک می کند و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا این که وجودش را کاملاً فراموش کردم در حین کار اگر چیزی لازم داشتم از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند درخواست کمک می کردم عده ای که خدا را می دیدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ایستاده بود نگاه می کردند و سری به نشانه تاسف تکان داده و می گذشتند اما عده ای دیگر که جز سنگهای طلایی قصرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آنها نیز بهره ای ببرند ؛ در پایان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجری زهرآلود بر قلب زندگی ام فرو کردند همه اندوخته هایم را یک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمی بر زمین افتادم و فرار آنها را تماشا کردم آنها به سرعت از من گریختند همان طور که من از خدا گریختم ؛ هر چه فریاد زدم صدایم را نشنیدند همان طور که من صدای خدا را نشنیدم من که از همه جا ناامید شده بودم باز خدا را صدا زدم قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود گفتم خدایا! دیدی چگونه مرا غارت کردند و گریختند ؛ انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که برخیزم خدا گفت: تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی ؛ از کسانی کمک خواستی که محتاج تر از هر کسی به کمک بودند گفتم: مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم و سزاوار این تنبیه هستم ؛ اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم را بگیری و بلندم کنی هر چه گویی همان کنم. دیگر تو را فراموش نخواهم کرد خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهایم را باور کرد نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بایستم و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گریخته مرا، تنبیه کرد گفتم: خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان بی آنکه مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم گفتم: چرا اصرار داری تو را باور کنم و عشقت را بپذیرم گفت: اگر مرا باور کنی خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری وجودت آکنده از عشق می شود آن وقت به آن لذت عظیمی که در جست و جوی آنی می رسی و دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویایی به زحمت بیندازی چیزی نیست که تو نیازمند آن باشی زیرا تو و من یکی می شویم ؛ بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چیزی بی نیازم اگر عشقم را بپذیری می شوی نور، آرامش و بی نیاز از هر چیز خدایا همشه دوستت دارم هر آنچه شکر نعمتت را بجا آورم کم است *-*-*-*-*-*-*-*-*-* یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد زن پرسید " من چقدر باید بپردازم؟" و او به زن چنین گفت شما هیچ بدهی به من ندارید ؛ من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی¸باید این کار رو بکنی نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره ؛ که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست¸و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود در یادداشت چنین نوشته بود شما هیچ بدهی به من ندارید من هم در این چنین شرایطی بوده ام ؛ و روزی یکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی،باید این کار رو بکنی نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر میکرد به شوهرش گفت دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه
خانمی در زمین گلف سر گرم بازی بود ، ضربه ایی به توپ زد که باعث شد توپ به بیشه های کنار زمین گلف بیافتد خلاصه برا پیدا کردن توپ به کنار بیشه ها رفت در هین پیدا کردن توپ به یک قورقابه برخورد که در تله گیر کرده بود و در کمال تعجب میتوانست با زبان آدمیان صحبت کند قورباقه رو به خانم کرد و گفت که اگر مرا آزاد کنی میتوانم سه آرزویت را بر اورده کنم و شرایطی هم برای ... قبل از تموم شدن آرزو خانم او را از بند تله آزاد کرد قورباقه گفت : تو هنوز شرایط رو نشنیدی ، خانم گفت بگو قورباقه گفت شرایطش اینه که هر چیزی که آرزو کنی ده برابرش رو به شوهرت میدم خانم قبول کرد و گفت اولین آرزوم اینه که زیبا ترین زن دنیا بشم قورباقه گفت شوهرت ده برابر زیبا تر از تو خواهد بود و خانم های دیگر چشمشون به دنبال شوهرت باشه خانم جواب داد اشکال ندارد ، چون او زیبا ترین مرد دنیا میشود و من زیبا ترین مرد دنیا پس کسی زیبا تر از من نمی یابد و قورباقه آرزویش رو براورده کرد به عنوان آرزوی دم از قورباقه خواست که او را پولدار ترین آدم رو زمین کند قورباقه گفت شوهرت ده برابر تو ثروت مند تر خواهد بود خانم ادامه داد هر چه من دارم از اوست و اونوقت او هم ماله من است پس آرزویش براورده شد آرزوی سوم را که گفت قورباقه جا خورد و بدون اینکه چرایی بیاورد براورده کرد آرزوی سومش این بود که خواست یه حمله خفیف قلبی دچار بشه نکته اخلاقی : موجودات خطر ناکی هستند این خانوما :D
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم