♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
دلم میخواست یه متن بلند بالاا بنویسم که دلم براتون تنگ شده
برا خل چل بازیامون
برا دعواا هامون
برا کامنت های با این جمله (تاییدنشود)
برا رابطه فامیلیمون
برا تک تک لحظات قشنگمون
ولی خب دیدم همین جملات کوتاه گویای همه چیز هستند
درسته که روزای خفن و باحالمون گذشت
از هم دور شدیم
زندگی ما رو تو خودش غرق کرد
و بزرگ شدیم..
ولیی خواستم بگم
هیچوقت اولین دوستای مجازیم فراموش نمیکنم
همیشه مشتاق دیدنشون میمونم
و همیشه از تهه تهه قلبم دوستشون دارم
💛🤍
^^^^^*^^^^^
در ادیان ابراهیمی خداوند می بایست واجد سه صفت باشد: عالم، قادر و رحمن
یعنی اگر واجد هرکدام از این سه نباشد خدایی او زیر سوال می رود. با این همه که عقل هر انسان دینداری می تواند این صفات را در خداوند تایید کند اما تجربه ی درونی و عاطفی ما از خداوند بسیار متفاوت با تصدیقات منطقی مان است
یعنی خداوند در تجربه ی عاطفی هریک از انسان ها موجودی منحصر به فرد است با ویژگی های متفاوت از خدای دیگر انسان ها. خدای برخی مهربان ، خدای برخی دیگر خشن، خدای برخی سهل گیر و خدای برخی دیگر سخت گیر است
خدای عده ای هرچه که می خواهند را به آنها می بخشد و خدای دسته ای دیگر اصلا صدایشان را نمی شوند
خدای عده ای از بدبختی آنها لذت می برد ( از برخی مراجعانم شنیده ام که خدای من بدخواه من است )و خدای دسته ای دیگر همواره می کوشد تا آنها در آسایش باشند و بسیار تفاوت های دیگر
حتی این تفاوت در شخصیت خدا را در عرفا و بزرگان دینی هم می توان دید، خدای امام محمد غزالی ترسناک و مهیب است
اما خدای مولانا معشوقی است که می توان دست در زلف او زد و از دستش باده ستاند و مست و غزلخوان با او رقصید.
اما این تفاوت از کجا ناشی می شود؟
روانکاوی پاسخ می دهد که شخصیت خداوند هرکس مخلوطی است از شخصیت و تصورات آن فرد از پدر و مادر در کودکی اش
پژوهش های بسیاری این ارتباط و نزدیکی شخصیت خدای هرکس با والدین او را تایید می کنند
اگردر کودکی احساس می کردید که والدین تان خیرخواه اشما نیستند خدای تان نیز خیرخواه به نظر نمی آید و اگر احساس تان این بوده که همواره می توانید به والدینتان تکیه و اعتماد کنید خدایتان نیز قابل توکل و حمایت کننده است
اگر پدر و مادر شما از خطاهیتان نمی گذشتند خدایتان نیز واجد چنین سخت گیری است، و
به قول مولانا
هرچه اندیشی پذیرای فناست
آنچه در اندیشه ناید آن خداست
آیا می توانید ارتباط شخصیت خداوند را با ویژگی والدینتان در کودکی پیدا کنید؟
دکتر ناصر سبزیان پور_روان درمانگر
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
فصل چهارم : گذر زمان همه چیز را مشخص می کند
پرتو دلنواز افتاب از پنجره به اتاق تابیده میگشت؛ که پرده طلایی با رگههایی از نخ براق جلوه افزونی به نور ان میبخشید و فضای اتاق را شادابتر از ان چه بود، به نمایش گذاشت. درخشش ان نوید شروع یک روز تازه بهاری را به مردم هدیه میداد
پافشاری خورشید، فرجام هلیا را از دنیای رویاها بیرون کشید؛ کش و قوسی به بدنش داد. سپس راه اشپزخانه را در پی گرفت. خستگی هنوز در وجودش بود، به زور لای چشمانش را باز کرد تا بتواند در یخچال را باز کند که تکه کاغذ روی ان نظرش را جلب کرد
سلام هلیا، ایلیا رفته اداره؛ منم رفتم خونه سرهنگ. مراقب باش خونه رو به باد ندی
هلیا تکه کیکی از درون ان بیرون اورد و سری از انبوه اندوه تکان داد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
از خواب بیدار شد و به سمت تراس گام برداشت، بافتی را برداشت تا مبادا سرما بخورد. در ان سلطنتی اتاقش را باز نمود، باد دستانش را بر موهای دخترک کشید که باعث میشد او تبسمش را پررنگتر سازد
بهار باصبوری فراوان و اهسته اهسته زمین را تصاحب میکرد. او رنگها را درگرگون و قلب عشاق را لرزان میگرداند
بافت قرمزی را که بر دوش دخترک اویزان بود؛ باد با دستان پر مهرش جارو میکرد که ان به تلاطم افتد گرچه دخترک با سر سختی مانع نیت شوم ان میگشت
روی صندلی حصیری تراس نشست، زانوانش را در اغوش کشید و صفحه اول کتاب را گشود؛ گذر زمان را حس نکرد، همچون ماهی بی جانی در دریای مواج لغات غرق شد
صدای خنده بلند شیدا و سپهبد همانند صیادی ماهر او را از دریا واژگان بیرون کشید؛ تا جایی که کتاب را خوانده بود، علامت گذاشت. ان را بست و بر میز عسلی رنگش گذاشت تا به سمت حیاط گام بردارد. شاید تنها چیزی که مانعی برای او میساخت تا ادامه کتاب را نخواند، هدیه حقیقی تولد شانزده سالگیاش بود
اری؛ فقط این کادو میتوانست او را از وسوسه جملات زیبنده جدا کند
پلکان را گذراند و از پنجره سالن پذیرایی چشمش به شیدا مادرخواندهاش افتاد که با ذوق و شوق شایگان، چیزی را برای همسرش تعریف میکرد. سپهبد هم با تمام هوش و حواس گوش میسپرد؛ ناگهان چشمش به هلیا افتاد که مرددانه در سالن ایستاده بود
هلیا بیا اینجا با ما بشین
هلیا فاصله باقی مانده تا حیاط را طی کرد و به انان رسید؛ مشتاقانه صندلی را کنار کشید. روی ان نشست، سپهبد دو تکه از کیک یک دست خامه ای_شکلاتی جدا کرد و جلوی همسر و دخترش گذاشت. برای هلیا در لیوانی خالی شربت پرتقال ریخت سپس با طنعه رو به دخترکش گفت
چی شد یادی از فقیر فقرا کردی؟؟؟؟؟
با غرور پشت چشمی نازک کرد و لب به سخن گشود
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
مگر قرار نیست یک عمر زن
زندگیاش باشی...؟
خب پس بلد باش
دلبری کردن، قانون بیچونوچرای رابطه است
بلد باش دلربایی کردن را
اینکه تا دیروز دختر خانه بوده ای...
و میگفتی من از این اداها بلد نیستم...
خوب بود،اصلا عالی بود...
دستت درد نکند که وارد بازی های دلبری نشدی...
اما الان دیگر فقط دختر خانهی پدرت نیستی!👍
الان آرام و قرار دل مَردت شدهای...❤️
بلد باش دلبری را
بلد نیستی؟
به نابلدی ات افتخار هممیکنی؟؟
افتخار نکن عزیزم چون عیب است
اول خجالت بکش
بعد برو دنبال یاد گرفتنش
کمی لمّ و قلق این مَردت را یاد بگیر
بگذار قلبش برای تو تندتر از بقیه آدمها بزند
تو اگر نجنبی، چهار روز دیگر درگیر روزمرگی زندگی میشوی
بعد تا چشم باز کنی
میبینی پیر شده ای و مَردت هم هر روز
بی تفاوت تر از قبل
لطفا بلد باش دلبری را
☀☀☀
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
گاهی چه اصرار بیهوده است
اثبات دوست داشتنمان به آدم ها
معرفتهای بی جایمان...!مهربانی کردن های الکیمان...!بها دادن های بیش از حدمان
تلاش های بی مورد برای حفظ رابطه هایمان
وقتی برای آدم های امروزی خوبی و بدی یکسان است
بیش از حد« حوا »بودن تاوان سنگینی دارد
وقتی آدم مقابلت آدم نیست
*********◄►*********
مردها هنگام قهر کردن
به دو دسته تقسیم می شوند
بعضی هایشان راهکارهای عاشقانه بلدند
برایتان گل می خرند
کادو می گیرند
دعوتتان می کنند به یک رستوران شیک
وعده سفر می دهند
خلاصه با هر کاری که می شود یک زن را خوشحال کرد، از دلتان در می آورند
اما عده ای دیگر
نه اینکه نخواهند
فقط خدا می داند از هر لحظه طولانی تر شدن قهرتان؛ چه عذابی می کشند، چقدر دلتنگ شنیدن صدایتان هستند
این ها نه اینکه مغرور باشند، فقط بلد نیستند
یا شاید زن ها را آنطور که باید
نمی شناسند
پس سکوت می کنند، در لاک خودشان
می روند
اینطور مواقع شما دست به کار شوید، کوتاه بیایید
سعی کنید دلتنگی را در چشمهایشان ببینید
بگردید و بین حرفهایشان، آنچه
می خواهید بشنوید را پیدا کنید
با طولانی کردن قهرها
با نصفه رها کردن رابطه ها
چیزی درست نمی شود
شما...آموزگار مهربانی باشید
این مردها را دریابید
*********◄►*********
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
میدانی ترسو بود
دوستم داشت اما هیچ وقت " جرات " نداشت به زبان بیاورد
یک نفر
یک نفر مسبب این جنایت بود
آمده بود دستش را گرفته بود
وارد رابطه اش کرده بود
زخمی شده بود
مصدوم بود
درست مثل ورزشکاری که آسیب میبیند و دیگر نمیتواند به ورزشی که دوست دارد ادامه دهد
دیگر نتوانست مثل قبل عاشق شود
ترسیده بود
دست و پایش شکسته بود
عشقش را دست و پا شکسته ابراز میکرد
گناهی نداشت میدانم
تو فکر کن یک نفر در کودکی تا دم غرق شدن میرود اما زنده میماند
ولی تا آخر عمر نسبت به آب فوبیا پیدا میکند
به " فوبیای عشق " دچار شده بود
میدانی
او فقط یک مجروح بود
و من میان این همه علاقه ام برایش فقط یک " طبیب دلسوز " بودم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم