♥♥.♥♥♥.♥♥♥
مسیر وراهت که درست باشد نه از بی مهری آدم ها دلت میگیرد نه با طعنه ها و کنایه ها ناامید می شوی
آدم ها خصلتشان این است از تماشای سقوط بیشتر لذت میبرند تا پرواز
ناامید نباش سقوط سرنوشت پرنده های ضعیف و بی دست و پاست عقاب ها فقط اوج میگیرند
..*~~~~~~~*..
تولد چیست ؟
این سوالی بود که"یونسکو" برای همه ملتهای دنیا مطرح کرد
وجوابهای بسیاری به آنجا رسید
بهترین پاسخ: از"هند" ارسال شد
که گفت
تولد؛ تنها روزی است
که مادر با گریه های نوزادش لبخند می زند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
فصل چهارم : گذر زمان همه چیز را مشخص می کند
پرتو دلنواز افتاب از پنجره به اتاق تابیده میگشت؛ که پرده طلایی با رگههایی از نخ براق جلوه افزونی به نور ان میبخشید و فضای اتاق را شادابتر از ان چه بود، به نمایش گذاشت. درخشش ان نوید شروع یک روز تازه بهاری را به مردم هدیه میداد
پافشاری خورشید، فرجام هلیا را از دنیای رویاها بیرون کشید؛ کش و قوسی به بدنش داد. سپس راه اشپزخانه را در پی گرفت. خستگی هنوز در وجودش بود، به زور لای چشمانش را باز کرد تا بتواند در یخچال را باز کند که تکه کاغذ روی ان نظرش را جلب کرد
سلام هلیا، ایلیا رفته اداره؛ منم رفتم خونه سرهنگ. مراقب باش خونه رو به باد ندی
هلیا تکه کیکی از درون ان بیرون اورد و سری از انبوه اندوه تکان داد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
از خواب بیدار شد و به سمت تراس گام برداشت، بافتی را برداشت تا مبادا سرما بخورد. در ان سلطنتی اتاقش را باز نمود، باد دستانش را بر موهای دخترک کشید که باعث میشد او تبسمش را پررنگتر سازد
بهار باصبوری فراوان و اهسته اهسته زمین را تصاحب میکرد. او رنگها را درگرگون و قلب عشاق را لرزان میگرداند
بافت قرمزی را که بر دوش دخترک اویزان بود؛ باد با دستان پر مهرش جارو میکرد که ان به تلاطم افتد گرچه دخترک با سر سختی مانع نیت شوم ان میگشت
روی صندلی حصیری تراس نشست، زانوانش را در اغوش کشید و صفحه اول کتاب را گشود؛ گذر زمان را حس نکرد، همچون ماهی بی جانی در دریای مواج لغات غرق شد
صدای خنده بلند شیدا و سپهبد همانند صیادی ماهر او را از دریا واژگان بیرون کشید؛ تا جایی که کتاب را خوانده بود، علامت گذاشت. ان را بست و بر میز عسلی رنگش گذاشت تا به سمت حیاط گام بردارد. شاید تنها چیزی که مانعی برای او میساخت تا ادامه کتاب را نخواند، هدیه حقیقی تولد شانزده سالگیاش بود
اری؛ فقط این کادو میتوانست او را از وسوسه جملات زیبنده جدا کند
پلکان را گذراند و از پنجره سالن پذیرایی چشمش به شیدا مادرخواندهاش افتاد که با ذوق و شوق شایگان، چیزی را برای همسرش تعریف میکرد. سپهبد هم با تمام هوش و حواس گوش میسپرد؛ ناگهان چشمش به هلیا افتاد که مرددانه در سالن ایستاده بود
هلیا بیا اینجا با ما بشین
هلیا فاصله باقی مانده تا حیاط را طی کرد و به انان رسید؛ مشتاقانه صندلی را کنار کشید. روی ان نشست، سپهبد دو تکه از کیک یک دست خامه ای_شکلاتی جدا کرد و جلوی همسر و دخترش گذاشت. برای هلیا در لیوانی خالی شربت پرتقال ریخت سپس با طنعه رو به دخترکش گفت
چی شد یادی از فقیر فقرا کردی؟؟؟؟؟
با غرور پشت چشمی نازک کرد و لب به سخن گشود
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
پاییز چه دارد؟ به راستی که پاییز چه دارد؟ که این همه دوست داشتنیست!؟
مگر غیر از این است که با آمدنش طبیعت را از سرسبزی می اندازد؟
مگر غیر از این است که هر روز به بهانه ای اشک میریزد و فریاد میکشد!؟
چه سیاستی دارد این پاییز که با همه ی این ها ماهرانه دلبری میکند و در کنج قلبمان جا خشک کرده
و به جای پاسخ گویی به برگ هایی که بی خانمانشان کرده
بی قیدانه آن ها را می رقصاند و نوای شادی برایشان سر می دهد
به جای پاسخ گویی به ما که آسمان آبی و آفتابی مان را ابری و دلگیر کرده
قدم های عاشقانه مان را با دلبر زیر نم نم بارانش و زیبایی رنگ رنگش را به رخ میکشد
از رسم و قاعده اش نگویم که گاه مادرانه است و گاه ظالمانه
عاشق که باشی ؛ عاشق ترت میکند
دلتنگ که باشی ؛ دلنتگ تر
آری! این است پاییز، پاییزی که سرانجام علم فیزیک پی خواهد برد که بارش بارانش جای خالی آدم ها را بزرگ تر ، و دل های بی قرار را بی قرار تر میکند
پاییزی که خود دل باخته است و عاشقان را خوب درک میکند
برای دل دارانش با تمام هنر و سلیقه همه جا را رنگ میکند و با اشک هایش پاک... تا زمینه ساز خاطره های آنان شود
و با دل باختگانی چون خود همدردی میکند و با آن ها اشک می ریزد و فریاد میکشد
آری! پاییز این است
سیاست دارد
:)
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
متن نوشته ای از : خودم
:)
خوشحال میشم نظر بدین
:)
قسمت ششم
^^^^^*^^^^^
گاهی ترس باعث میشه بی دین بشی. ایمانت رو ببازی. خودت رو به بیخیالی بزنی اما آخرش می بینی نه فایده نداره یه چیزی از ته مانده های غیرت در وجودت می جوشه
بعد از دو روز از ظهر عاشورا، تن پر تیغ و بی سر شهدا همچنان زیر آفتاب. در بیابان بی آب مانده بود. اهالی کوفه دلشان می سوخت هر چقدر خودشان را بی بیخیالی میزدند باز هم نمی توانستند منکر جنگ نا برابر و شهدای غلتیده به خون و خاک را فرا موش کنند
از طرفی از یزید و یزیدیان واهمه داشتند. درست سومین روز بعد عاشورا بود زنی با سر تا سر غرور بیل بر دستش گرفت و رو به قبیله صدایش را بلند کرد.
اگر شما ها مردان غیرت ندارید من دارم. چطور دلتان می آید تن امامی که خودتان دعوتش کردید در بیابان بماند. من خودم برای دفن آن شهدا می روم
اینگونه شد که شهدای کربلا بر دست قبلیه بنی اسد به خاک سپرده شدند. و چهارمین روز قبلیه بنی اسد علیه یزید قیام کردند و به حلم الناس من ینصرون مولا پاسخ دادند
^^^^^*^^^^^
به نام خالق یکتا
..*~~~~~~~*..
◼️ عاشورای حسینی
..*~~~~~~~*..
✅ بخشی از زيبايی های وقايع کربلا:
زيباترين خواهش يک زن
( همراه کردن زهير با امام حسين (ع) توسط همسرش)
زيباترين بازگشت
(توبه حر و الحاق به سپاه امام حسين (ع)
زيباترين وفا داری
(نخوردن آب در رود فرات توسط حضرت ابالفضل (ع)
زيباترين جنگ
( نبرد حضرت علی اکبر (ع) با دشمن)
زيباترين واکنش
(پرتاب کردن سر وهب توسط مادرش به طرف دشمن)
زيباترين پاسخ
(احلی من العسل جناب قاسم ابن الحسن(ع)
زيباترين هديه
(تقديم عون و محمد به امام حسين (ع) توسط مادرشان حضرت زينب (سلام الله عليها )
زيباترين نماز
( نماز ظهر عاشورا در زير باران تير)
زيباترين جانثاری
(حائل قرار دادن دستها، توسط عبدالله ابن حسن (ع) و دفاع از عمو)
زيباترين سخنرانی
( سخنراني امام سجاد (ع) و حضرت زينب (سلام الله عليها) در کاخ ظلم)
✔️ از همه زيبايي ها زيباتر جمله « ما رأيتُ الا جميلاً » که حضرت زينب (سلام الله عليها) حيدر وار بيان کرد.
وقتی که یزید با کنایه از ایشان پرسید: خب. چه دیدی؟
و خانم جواب دادند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم
اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفرج
..*~~~~~~~*..
منبع: 🔺 انجمن قرآن و عترت
♦♦---------------♦♦
شب ششم، شب نوجوانان عاشورایی، شب روضه قاسم بن الحسن(علیه السلام) است. در شب عاشورا وقتی امام حسین(علیه السلام) سخن از شهادت یارانش به میان آورد، نوجوان سیزده ساله کربلا از عمو پرسید: عموجان آیا من نیز به فیض شهادت نائل میشوم؟
امام او را به سینه چسباند و فرمود: فرزندم مرگ را چگونه میبینی؟
قاسم پاسخ داد: از عسل شیرینتر
🚩شهادت طلبی حضرت قاسم(علیه السلام) و پا فشاری او برای رسیدن به مقصود، زیباترین الگو را برای رهروان خط سرخ شهادت رقم زد
♦♦---------------♦♦
کاری از اداره قرآن، عترت ونماز
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم